فروشگاه تجارت حلال
فروشگاه هایپرثنا
سایت آپلود2
غریب مادر (شعر آیینی)
سایت هیئت های خراسان رضوی (لیست هیئت ها)
ساخت اسلایدمتحرک
وب سایت تکدید(شعر)
وب سایت شعر(مجتبی دسترنج)
وب سایت یاس کبود
معاونت حقوقی مجلس( کتابخانه)
دانلودنوحه
پایگاه تخصصی اهل بیت
ديوان شعر اهل بيت ع
وب باشگاه شعرآئینی
وب سایت توصیه های اخلاقی و..
وب سایت یامرتضی علی (ع)
وب سایت شوریده (دانلودنوحه)
در گذرگاه زمان
عطش روضه
وب سایت تقاطع
وب سایت زندگینامه مشاهیرواشخاص معروف و..
وب سایت اسلامیه
وب سایت بینات
علوم غریبه و...
شگفتی های قرآنی
وب سایت حکایات وحکمت
وبلاگهای منتخب درمیهن بلاگ
وبلاک هیئت محبان الزینب(س) جاده سیمان
سامانه ارسال پیام رایگان(پرند)
سامانه ارسال پیام رایگان(گیل پیامک)
سامانه ارسال پیام رایگان(پارسه)
سامانه ارسال پیام رایگان2
سامانه ارسال پیام رایگان
وب سایت های ارئه دهنده بنررایگان
ساخت بنر رایگان
سایت بعثه مقام معظم رهبری خراسان
سایت دانشگاه علمی کاربردی شهرداریهای خراسان
پایگاه مداح اهل بیت علیمی
پایگاه شخصی حاج مهدی اکبری
پایگاه شخصی حاج محمودکریمی
مرکز تنظیم آثارآیت ا... بهجت
سایت آیت ا... حکیم
سایت آیت ا... مدرسی
سایت بنیاداسلامی آیت ا... خویی
سایت آیت ا... وحیدخراسانی
سایت آیت ا...میرزاجوادتبریزی
مجمع احیای غدیر شهرستان ساری
پایگاه تخصصی اشعار اهل بیت
سازمان بسیج مداحان همدان
هئیت محبان الزهرا(س)بسیج بیشه سر
هیئت رزمندگان اسلام
پایگاه سادات
بانک اطلاعات شهرمشهد مقدش
هیأت مذهبی باب الحسین(علیه السلام)مشهد
هیئت حیدر کرار - مشهد مقدس
هیئت متحده غمزدگان حضرت رقیه (س) مشهد
پایگاه اطلاع رسانی جلسات هیئت های مذهبی
هیئت مکتب الحسین(ع) اصفهان
سایت هیئت محبان الرضا(ع)
سایت محمل (اشعارمذهبی)
وب سایت شخصی شاعرومداح اهل بیت برادرحاج مهدی جهان میهن
مداحی وشعر
مشق هیئت (اشعارمذهبی )
وب سایت صلوات آنلاین
هیئت قمربنی هاشم
مسکین باخرزی
وب سایت عمیت عین لاتراک
هیئت کف العباس (ع)رودسر
پایگاه تخصص مدح
ازدحام گودال (شعر)
فریادالعطش (شعر)
وبلاک شعرشاعر(شعر)
وبلاک سهیل عرب(قاسم بن الحسن(ع))
وبلاک غمخانه رباب (س)
لیست کامل سایت های خبری ، روزنامه ها و خبرگزاری های فارسی
پایگاه های اطلاع رسانی و روزنامه های کشور
فهرست روزنامه های ايران
وبلاک باب الحرم جدید(شعر)
وبلاک کربلا
شعر
وبلاگ رضیع الحسین(ع)
اوج پرواز
مداحین اشعار
وبلاگ اشعار کامل شاعران
سایت هیئت محبان الرضا(ع)
سایت سادات
رئوف اهل بیت (شعر)
هیئت انصارالرضاع(مشهد)
هئیت جنت العباس اصفهان
وبلاک خادمین حسین بن علی آبدانان
سایت هیئت های تهران
سایت حسینیه (نوحه )شعر
سایت باب الحرم (جدید)
بزم اشک (شعرمداحی)
سایت فاطمه(س)
سایت قائمیه اصفهان(دانلودنرم افزار)
بانک اشعارمذهبی2
مادحین (اشعارمذهبی)
دینی(اشعار)
اشعار(یاحسین)
سایت اشعارمذهبی
سایت مداحی (متن اشعارمذهبی)
خیمه دلسوختگان
سایت حرم شاه
بانک اشعارمذهبی
2- پخش زنده از حرم های ائمه (ع)
1- پخش زنده از حرم های ائمه (ع)
پخش زنده حرم حضرت عباس(ع)
پخش زنده حرم امام رضا (ع)
پخش زنده ومستقیم حرم امام حسین (ع)
سایت امام 8
سایت معراج
سایت باب الحرم
بعثه مقام معظم رهبری (خراسان رضوی)
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60
یكیاز روضه خوانها میگه یه سئوال ذهن من رو مشغول كرده بود،ایشون میگه من همش ذهنممشغول بود،چرا وقتی حضرت رقیه سلام الله علیها از ناقه افتاد داد نزد این كاروانمتوقف بشه؟شتر كه سرعتی نداره. میگه یه روز دختر بچه ام از رو بلندی به شكم روزمین افتاد،نفسش یه چند لحظه بند اومد،من گریه شدم خانمم گفت:چیزی نشده چرا گریهمیكنی؟ گفتم من جواب روضه ام رو گرفتم،حالا فهمیدم چرا داد نزد.
كاشزجر من و اینقدر رو خار نكشونه
آخهعموم رو نیزه ها نگرونه
نزنمن و حالم بده
خودممیام هولم نده
هركجا نشستی دستات رو بیار بالا،صدا بزن یاحسین،یا حسین......
نزنمن و حالم بده
خودممیام هولم نده
یكیاز روضه خوان های میگه،شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم كردم برم هیئت،یه دختر پنج، ششساله مریض حال داشتم،گفت: بابا كجا میری؟گفتم:دارم میرم هیئت،گفت: مگه الان چهخبره؟ گفتم:شهادت حضرت رقیه است، گفت: بابا رقیه كیه؟ گفتم:دختر امام حسینه،گفت:بابا چند سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت میبری؟،گفتم: نهعزیزم تو مریضی،استراحت كن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا كه من رو نمیبری باخودت،بهش میگی بیاد كنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه، گفتم:نه،نمیتونه بیاد،گفت: چرا بابا؟ گفتم: اونم مریضه،چرا بابا؟ چی شده؟ گفتم: باباپاهاش درد میكنه. گفت بابا:چرا پاهاش درد میكنه؟ گفتم:رو خارهای بیابون دویده،گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه كفش پاش نبوده؟ گفتم نه كفشنداشته،كفشاشو غارت كردن، كفشاشو دزدیده بودند. گفتم : دخترم میذاری من برم،بیچارهام كردی تو؟گفت:آره برو. من خداحافظی كردم، دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه،سئوالش من رو بیچاره كرد، نشستم دم در شروع كردم به گریه كردن،گفت:بابا كفشاشوغارت كردن، چرا باباش بغلش نمیكرد، بابا من اون روز كفشم گم شده بود تو بغلم كردیبابا، چرا باباش بغلش نكرد.
كاشزجر من و اینقدر رو خار نكشونه
آخهعموم رو نیزه ها نگرونه
نزنمن و حالم بده
خودممیام هولم نده
بیبی رقیه رو بی هوا زدند، مداح یعنی چی؟ شما وقتی خودت میخوای خودت رو بزنی،عصب مغزدستور میده به عضله ی صورت،میگه آمادگیش رو داشته باش، اما یه وقت هست بی هوامیزنه،دختر وسط بیابون افتاده بود،دید یكی داره میاد،خوشحال شد، گفت: اومده من روببره كنار عمه ام، بلند شد،خوشحال شد، یه وقت، دید صورتش میسوزه، یه بیت قدیمیبرات بخونم؟
تابه من رسید بابا،بابا،بابا
موهامو كشید بابا،بابا،بابا
دستمن و بست بابا،بابا،بابا
پهلومو شكست بابا،بابا،بابا
گفتمپهلو،بریم مدینه؟ مادر مادر، مادر مارو هم بی هوا زدند، وقتی یه نامحرم میخواد بامادرت حرف بزنه، مادر به چشم نامحرم نگاه نمیكنه، مادر ما به زمین نگاه میكرد،بهنامحرم نگاه نمیكرد، امام حسن میگه دیدم دست و نانجیب بالا برد، امام صادقمیگه:چنان زد این گوشواره توی گوش مادر شكست.
كاشكیپسر ارشد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
كاشكیراه رفتن بلد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
برایچی؟
شاهدفحش و لگد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
اونقدركشیدم داد و هوار ای خدا ای خدا ای خدا
دستاتوواسش بالا نیار بی حیا بی حیا بی حیا
روچادر مادر پا نذار بی حیا بی حیا بی حیا
خیلیها اربعین دارن میرن كربلا،به حضرت رقیه سلام الله علیها بگو، عمه ی امامزمان(عج)،امشب با دستای كوچلوت یه كربلا به من بده، میگه:تو حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، یه پیرمرد یه ظرف برداشته بود، یه تیكه نخ،اومد گره بزنه به ضریح، خادمها اجازه نمیدادند، خیلی ناراحت شد،رفتم پیشش ،گفتم:پدر چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا كنم، گفتم:این چه نذریهشما یه ظرف آب برداشتی،میخوای ببندی؟ گفت: من دفعه ی قبل كه اومدم حرم حضرت رقیهسلام الله علیها، بهشون گفتم: خانم به من یه كربلا بده، اگه كربلا بدی، از كربلابرات آب فرات میارم، براش آب فرات آوردم، گفتنم: دیگه فایده نداره، دیگه دیرشد.....
شرحه شرحه میخوانم،شرح دوریت یارا
پای دل به گل مانده،چشم من شده دریا
ای غریب دور از من،عشق آشنای دل
مینشینم امشب هم،پای های های دل
یا صاحب الزمان(عج)
آنقدر خودم بودم ،غافل از عطای تو
فرمود:ما لحظه ای از شما غافلنمیشویم.آقا جان من به یومن وجود تو زنده ام،من برای تو زنده ام،اقا جان،تو هم یهبار ضرر كن من رو بخر،آقا جان،بالاخره یه جایی به دردت میخورم،آقاجان،امشب كار منرو درست كن،اینقدر گرفتار خودم بودم،یادم رفت تو همه كارمی،آقاجان،متی ترنی ونرك،كی میشه ما تو رو ببینیم،تو هم مارو ببینی ای آقاجان،امشب روضه ی امام حسنبخونیم،بگو فاطمه جان امشب در خونه آقا زاده بزرگه ات اومدیم.
آنقدر خودم بودم ،غافل از عطای تو
تا که بردم از یادم ،روی دلربای تو
روی سینه دیدم من، نور رد پایت را
کاش بشنوم امشب ،گرمی صدایت را
العجل که دریابی، ناله های حیدررا
تا بگیری از نامرد ،انتقام مادر را
دارممیبرمت تو روضه
انتقام آتش را، انتقام آن در را
ا نتقام گیسو را، انتقام معجر را
یاصاحب الزمان،به ظهورت شتاب كن،آقاجان،یا صاحب الزمان...یا صاحب الزمان
انتقام آتش را، انتقام آن در را
ا نتقام گیسو را، انتقام معجر را
انتقام آن دم که ،بحر غم تلاطم کرد
مادری که درکوچه، راه خانه راگم کرد
کودکی که با مادر، بین کوچه تنها بود
روی چادر مادر ،خاک کوچه پیدا بود
کودکی که ماتم در، خواب هر شبش می دید
نیمه شب ز خواب خود، می پرید و می لرزید
ازخواب می پرید،می لرزید بدنش،چی شده؟حسن جان این بچه ها هم مثل تو مادر ازدست دادن تو باید اینهارو آرومكنی، گفت:اینها كه ندیدند تو كوچه چی شد،مادرم رو زمین افتاد...
خواب کوچه و دشمن، خواب آن درو دیوار
خواب شعله و آتش، خواب سینه ومسمار
كشتیگرفتن حسین و حسن سید جوانان اهل بهشت،اقوال مختلف داره،یكیش اینه:بی بی از مدبخوارد حجره شد،دید پیغمبر اكرم جان عالم فداش،كنار حجره نشسته ،دو تا اقا زاده، دستگردن هم انداختن دارن زور آزمایی میكنند،هر دو تلاش میكنند پشت دیگری رو به زمینبرسونند،بی بی نگاه كرد دید رسول خدا زیر لب صدا میزنه،هی جانم حسن،حسن،حسن پشتحسین رو به زمین بچسبون،بابا بزرگ دو بچه است، فاطمه شروع به گریه كرد،باباجان،همه جای دنیا بچه ی كوچكتر رو تشویق میكنند،چرا نمیگی جانم حسین ؟حسینمكوچیكتره،فرمود:نگاه كردم به ساق عرش،زمین و آسمانها و دریاها،ملائك،ساكنان زمین وآسمان،علی،همه میگن:هی جانم حسین،دیدم حسنم كسی رو نداره.ای غریب آقامای غریب آقام،سوا كرده هایفاطمه امشب گریه میكنند،ای غریب آقام، كاشكی یكی از این چراغ ها امشب بقیع روشنبود،هی غریب آقام،فاطمه فرمود : وصال،هی میگی حسین،مگه حسن پسر من نیست؟ .هی غریبمادر حسن،كریم اون كسی نیست كه گره ی تو رو وا كنه، كریم اون كسی نیست كه بیچارهبره در خونه اش،كریم اون كسی است كه دنبالبیچاره ها میگرده، من و شما رو امام مجتبی علیه السلام سوا كرده آورده،این دو ماهبرا امام حسین گریه كردیم،ابی عبدالله اجازه داده،فرموده:این روزایی كه برا منگریه كردی،حالا بهت اجازه میدم برا حسنم گریه كنی، مگه هر چشمی میتونه برا حسنگریه كنه، امشب بریم كربلا و بقع،هی بریم مدینه،هی بیاییم كربلا امشب،ابی عبداللههفتاد و دونفر یار،دورش رو گرفته اند،كسی از گل نازك تر تا اینها بودند نتونستبگه،ابی عبدالله همسری داشت مثل رباب،تا زنده بود،زیر سایه نرفت،گفت:آقام تو آفتابجان داد،یه جوری صورتش تو آفتاب سوخته بود، بعضی ها با كنیز اشتباه میگرفتند،ربابفقط همین بود،خانم شهربانو بماند،خانم اُم لیلا بماند، اما امام مجتبی به همسرملعونه اش فرمود كار خودت رو كردی، فرمود:آقا غلط كردم،فرمود:بلند شو برو، الاناگه حسینم بیاد میكشه تورو. آی قربون دل مهربونت برم، دور بر حسین یه طرف جوانهایبنی هاشم،یه طرف یاران ابی عبدالله به سر كردگی حبیب ایستاده اند،چنان استوار محرماسرار حسین،این شهدا، كه شب عاشورا بهشون اسرار فرمود.اما امام مجتبی طرف میومد،چشم تو چشم امام مجتبی،میدوخت،شروع میكرد ناسزا میگفت، بی ادبی میكرد، عرب بادیهنشین اومد،گفت: ابامحمد تویی؟آری منم. از اسب پایین پرید،گریبان امام حسن روگرفت،به قصد خفه كردن،چسباند به دیوار،فشار میداد،چشم تو چشم امام حسن شروع كردناسزا گفتن،نفسش كه برید،ایقدر گفت،خسته شد،همینطوری نگاش كرد،همچین كه خستهشد،امام حسن مجتبی فرمود:غریبی؟ خونه نداری؟ بریم خونه ی من، غذا نخوردی؟ سفره یمن پهنه، پول نداری؟ پول بهت بدم سفر بری. اینها دیگه كی اند؟ ببین تبلیغات چكارمیكنه،شنیده حالا اومده امام حسن رو دیده، اگه گرسنه ای بریم؟لباس اگه نداری من بهتمیدم؟خوش اومدی،دستاش از گریبان امام حسن جدا شد،رو زمین افتاد،صورت گذاشت رو پاامام حسن، حالا میخواد امام حسن بلندش كنه،بلند نمیشه،گفت:آقا من نوكرتم،نمیدونی،چه حرفایی پشت سرت میزنند. آی امام حسن اونم از قبر بی شمع و چراغت، یااباعبدالله یه داداش داری كنار علقمه حرمش رو ببین غوغاست،اما داداش بزرگترت حرمشخاكیه، یه چراغ و شمعی هم سر قبرش نیست،ای وای، حالا اومدیم مدینه،حالا مدینه رودارم میگم، بازم میخوام مقایسه كنم،از زبان خود امام حسن،دورش نشستند ابی عبداللهداره مثل ابربهار زار میزنه، آقا قمر بنی هاشم سر به دیوار گذاشته، دستش گردن بچههاشه، زینب كه آمد، فرمود طشت رو بردارند، حسین گریه میكرد، فرمود: حسین براچی گریهمیكنی؟ من دارم راحت میشم،من دیگه چشمم به قاتلای مادرم نمیافته،شروع كرد،زار زدنو داد زدن،لب ها خونی شده،یه نگاه به حسین كرد،دیدن لباش داره تكون میخوره،خوب گوشكردن دیدن داره میگه :لا یوم كیومك یا اباعبدالله،حسینجان برا من گریه نكن،من الان تو كنارم هستی، داداشام هستند،خواهرام هستند، بچه هامهستند،اما یه روزی میآد بدن تو روی زمین،همه كس و كارت رو كشتند، خیمه هاتو آتیشزدن،پیراهنت رو هركی یه طرف میكشه، ای حسین..... حالا اومدیم كربلا دوباره میخوامبرگردونمت مدینه، اومدن بدن ابی عبدالله رو دفن كنند، تیرها و شمشیرها رو امامسجاد از بدن بیرون كشید،بدن رو میان بوریا گذاشت، اما امام حسن تابوتش رو زمینبود،یه مرتبه چهل نفر تیر به چله ی كمان گذاشتند، جلو چشم عباس تیر باران كردند،وقتی میخواستند بدن رو بلند كنند،تابوت با بدن بلند شد، اومدیم مدینه، حالا دوباره میخوام ببرمت كربلا، بدن رو تو قبرگذاشت، فرمود داداش غارت زده اونی نیست كه مالش رو بردند، غارت زده منم كه مثل توداداشی رو از دست دادم، اما اینجا نگفت: كمرم شكست، كنار علقمه كنار بدن عباسش روزمین افتاد، صدا زد آه، الان انكسر ظهری، الانكمرم شكست، حالا كربلا موندگار میشی،صدا زد عباس بلند شو نگاه كن دارن به خیمه هاحمله میكنند،ای حسین..........
می خوام روضه ی امام حسن علیهالسلام بخونم،آقا،آقا،همه ی اموات،شهدا،فیض ببرند.خزاز قمی نوشته در كفایة الأثر،از بزرگان شیعه است در قرن چهارم،از جُناده نقل كرده:
دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِبْنِ عَلِیِّ اومدم ملاقات آقا فِیمَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ "آقا یه روز لباس كارگری میپوشیممیاییم مدینه،یه روز میاییم حرمت رو میسازیم،اگه امام زمان(عج)لایق بدونه اول بریمقبر مادرت رو آباد كنیم" میگه وارد شدم بَیْنَیَدَیْهِ طَشْتٌ دیدم مقابل آقا طشت هست یُقْذَفُ فِیهِالدَّمُ لخته های خون داخل طشت میریزه"امشب امام حسن میخواد مارونصیحت كنه،موعظه كنه،ما كه گرفتار هوای نفسیم" وَ یَخْرُجُكَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً دیدم جیگر مباركش قطعه قطعه خارج میشه مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِیَةُ لعنت الله علیه میگهاز آقا سئوال كردم: یَا مَوْلَایَ مَا لَكَ لَاتُعَالِجُ نَفْسَكَ آقا جان چرا معالجه نمیكنی؟فرمود: یَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ مرگرو با چه میشه درمان كرد؟ میگه من صدا زدم إِنَّا لِلَّهِوَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ "اینقدر مادرش دوست داره برا امام حسنگریه كنی،میگن مادرش نگاه میكنه،میگن مادرش میاد میخره،سَوا میكنه،قربونت بریم یاامام حسن برات كم كریه كردیم نشناختیمت"میگه گفتم: إِنَّالِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ آقا من رو نگاه كرد،گفت ای جُناده مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ما اهلبیترو یا سم میدند یا میكشند،میگه طشت رو برداشتند،فهمیدم لحظه های آخره،گفتم: بایداستفاده كنم عِظْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ آقامن رو موعظه كن یَا جُنادَه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَای جناده برای سفری كه در پیش داری آمده شو وَ حَصِّلْ زَادَكَقَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ قبل از اینكه مرگ برسه زاد و توشه فراهم كن،جنادهزاد و توشه فراهم كن وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُالدُّنْیَا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُكَ جناده تو در طلب دنیایی،حال آن كه مرگدر پشت سر و دنبال توست،ای جناده وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّیَوْمِكَ الَّذِی لَمْ یَأْتِ عَلَى یَوْمِكَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ ایجناده غم و غصه روزی كه نیومده بر روزی كه درش هستی هموار نكن،ای جناده،بدان اگهبیشتر از نیازت اكتساب مال كنی،خرینه دار دیگری خواهی بود،میزاری و میری،ای جناده وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ بدان در حلالدنیا حساب است وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ اگه حراممرتكب بشی عقاب داره وَ فِی الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ،"گفتگفت فرصت نیست همه رو بگم،كلام نورانیه آقاست"ایجناده برا دنیات یه جوری كار كَأَنَّكَ تَعِیشُ أَبَداً برا دنیات یه جوری كار كن انگار همیشهمیخوای زنده باشی وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَتَمُوتُ غَداً بر آخرتت یه جوری عمل كن كه انگار همین فردا میخوایبمیری"گفت گفت،ویژه گی های رفیق خوب رو همفرمود" یه وقت جناده گفت: ثُمَّ انْقَطَعَ نَفَسُهُ یهوقت نفسش به شماره افتاد وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ رنگ چهرهاش زرد شدحَتَّى خَشِیتُ عَلَیْهِ من به آقاترسیدم وَ دَخَلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام امامحسین علیه السلام وارد شد فَانْكَبَّ عَلَیْهِ برادررو در آغوش گرفت حَتَّى قَبَّلَ رَأْسَهُ به سربرادر بوسه میزد وَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ جناده میگهچیزی نگذشت یه وقت صدا بلند شد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّاإِلَیْهِ راجِعُونَ
داریمیری پناه من، خدا نگهدارت
رفیقنیمه راه من،خدا نگهدارت
یهقرارایی داشتیم با هم حسین
رفیقنیمه راه من،خدا نگهدارت
ایندم آخر نذار به قلبم آرزوتو
سرترو بالا بگیر، تا ببوسم گلوت رو
شبعاشوراست،اجازه دارم روضه بخونم،امام زمان (عج) من رو ببخشه
انگشترترو داداش،بذار پیشم بمونه
اگهببری فردا،تو دست ساربونه
پیغمبراكرم(ص) هر وقت حسین رو میدید،از نوك پا تا موهای سر ابی عبدالله رو غرق بوسهمیكرد،سئوال میكردند یا رسول الله(ص) این چه كاری است شما با این آقازاده میكنید؟مینشستگریه میكرد،میفرمود:دارم محل شمشیرها و نیزها و تیرها و دشنه ها و سنگا رو میبوسم.یازهرا بی بی جان چی شد سفارش فرمودید فقط زیر گلو رو ببوس،دلیلش رو گمان كنم بهخود زینب هم نگفته فاطمه،فقط بی بی فاطمه سلام الله علیها فرمود:زینب جان خواستبره،وداع آخربود،علامتش اینه،پیراهن كهنه رو ازت میخواد،پیران رو كه خواست یادتباشه زیر گلوش رو ببوسی،دلیل این بوسه برا زینب روز عاشورا معلوم شد،از بالای تلزینبیه نگاه میكرد،دید ملعون وارد گودال شد،هر كاری كرد....حسین......
داداشتو رو قسم میدم، به چادر زهرا
زینبترو تنها نذار،تو این بیابونا
نامحرمهای نامرد،نقشه دارن برامون
داریمیری پس لااقل این كارو بكن
خودتبیا و وا كن،خلخال و از پاهامون
خودتاین كارو بكن،...حسین...
نامحرمهای نامرد،نقشه دارن برامون
خودتبیا و وا كن،خلخال و از پاهامون
اسیرشدن برا من،كشته شدن برا تو
ایناكبود میكنند،صورت بچه ها رو
یادتهمادرم چقدر،دلش واست میسوخت
هروقت نگات میكرد میزد زیر گریه
یادتهمادرم چقدر،دلش واست میسوخت
اما
كاشكیبه جای پیروهن،كفن برات میدوخت
دستایذوالجناح و محكم گرفت سكینه
برایآخرین بار،میخواد رو پات بشینه
هرچیزد به ذوالجناح دید حركت نمیكنه،ذوالجناح چرا من رو ازاین زن و بچه دور نمیكنی؟باسر اشاره كرد آقا،چه جوری برم، یه نگاه كن ببین، كی دست و پام رو بسته،نگاه كرددید نازدانه، رو خاك ها نشسته، دید حالا كه صداش نمیرسه،تو این این ضجه ها و نالهها،هر كی یه چیزی میگه،حنجره سوخته از شدت عطش،راهی براش نمود،رفت دستای ذوالجناحرو بغل گرفت،همین كه ابی عبدالله یه نگاه كرد،با اشاره گفت:بابا بیا پایین میخوامدورت بگردم، عزیز دلم بذار برم،گفت نمیشه، از اسب پیاده شد، رو خاك ها نشست حسین،آغوشش رو باز كرد،یعنی نازنین بابا،بیا تو بغلم بابا، بیا ببوسمت بابا، بیا باباترو بو كن بابا، همین كه حسین رفت دختر روبغل بگیره،یه وقت دید سكینه دستاش رو گذاشت رو سینه ی بابا،بابا رو هُل دادعقب،گفت:بابا میخوای بری برو، قید بوسه رو زدم، دیگه نمیخوام بغلم كنی،دیگهنمیخوام رو پاهات بنشونی من رو،دیگه دلم نمیخواد ببوسی من رو،چه شد عزیز دلم؟ تومن رو از اسب پیاده كردی،گفتی بیا بغلم كن، حالا میگی نمیخوام،آروم بی جوهر،یهطوری كه فقط خودش و بابا بشنوند،صدا زد بابا دلم لَك زده یه بار دیگه بغلمكنی،بابا جگرم پاره پاره است میدونم بری دیگه بر نمیگردی،بابا خیلی دلم میخواست یهبار دیگه دست رو سرم بكشی، خیلی دلم میخواست یه بار دیگه ببوسمت،خُب چیه؟پسچرا؟گفت: الان دیدم دختر مسلم بن عقیل از شكاف پرده ی خیمه داره نگاه میكنه، دلشهوا باباش رو میكنه، او دختر یتیمه،بابا برو یه جای دیگه تلافی میكنم، تلافی موندبرا كجا؟ نیمه های دل شب اومد تو گودال،نیزه ها رو كنار زد، صورتش رو گذاشت روسینه ی بابا، روای میگه دیدم دست ابی عبدالله، اومد دور گردنش....حسین.........
تصوركن سه ساله باشی و لب تشنه باشی و میان خیمه هم دوردانه باشی،خودت شمع همه باشی،خودت پروانه هم باشی، برادرها نباشند و تو باشی خسته هم باشی،تمام دلخوشیه عمه واهل حرم باشی،عمویت رفته باشد،بی عمو باشی،كنار عمه ی خود بارها هم شاهد تیر و گلوباشی،تصور كن علی اكبر آنوقتی كه راز تشنگی اش برملا شد،بعد رفت و اِربَاً اِربا شد،تو بابا را كنار جسم او دیدی كه گویا داشتجان میداد،علی اش را تكان میداد، تو در خیمه دعا كردی و بابا از سر نعش پسر برگشت،پدرتا جان بگیرد یارقیه گوئیا زیر لبش میگفت در برگشت.همین كه خوب دقت میكنم میبینمتآنجا كنار نجمه هم بودی،درون گوش نجمه لحظه ی آخر چه فرمودی،كه قاسم را خودش آمادهكردو سوی میدان برد،عسل را نجمه در ظرف گران قیمت به دكان برد،عسل لب های قاسم رابه خود چسبانده بود و پیكرش چندین برابرشد،همین كه قاسم اكبر شد،رقیه دید قاسم بی كس است آنجا،برایش مثل خواهر شد،رقیهداد دلداری به نجمه،نجمه تاب آورد، برای یاریش ازخیمه زینب را به همراه رباب آورد،شبسوم نمی خواهم بخوانم روضه ی باز گلویی را كه شش ماهه است،گلویی كه سپر شد،آه راهتیر را بر قلب بابا بست.
عیبینداره ممكنه از گریه خسته بشی، اما اونی كه صبح و شام گریه میكنه و خسته نمیشه پسرنرجس خاتونه،ای آقام،ای آقام
میاناین همه كودك،چرا این دختر كوچك ، همیشه لحظه ی حساس، می آمد به یاری،مثل وقت رفتنعباس، تمام بچه ها را توی خیمه جمع كرد و گفت:آی بچه ها،باید آبروداری كنیم و تشنگی را پشت لب پنهان نگه داریم،همه با هم عمورا بین نخلستان نگه داریم،تمام بچه ها را جمع كرد و خویش را از جمع منها كرد،عمورا گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا كرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنهاتو
قربوناین دختر سه ساله برم،بچه ها رو جمع كرد،گفت:اینجا بمونید صدای العطشتون بلندنشه،عمو جونم خجالت میكشه
عمورا گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا كرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنهاتو، همیشه تو،دوباره تو،جواب تشنگی ها تو،تو مثل آب ، دریا تو.عمو جانم كجا ،ما آبرا بی تو نمیخواهیم،قرار و تاب را بی تونمیخواهیم،اما عمو رفت و همان طوری كه میدانست این طفل سه ساله،نه خودش آمد،نه آبآمد،نه در خیمه قرار آمد و تاب آمد.
شمادارید گریه میكنید احترامتون میكنند،بالا بالا مینشونند،دستت رو میبوسند،روت رومیبوسند.اما بچه های ابی عبدالله اجازه گریه كردن هم نداشتند
همهرفتند
داداشعلی اكبر رفت،داداش علی اصغر رفت،پسر عمو قاسم رفت،پسر عمو عبدالله رفت،عمواباالفضل رفت
همهرفتند،وقت رفتن باباست،در روضه دوباره كودكی در لابلای گریه ها پیداست،در روضههمان كه پرچمش بالاست،در روضه به شدت بعد بابایش ولی تنهاست،در روضه بابا هم رفت،دم رفتن گرفته سخت پای ذوالجناحش را،پدر از اسب پایین آمد و بوسید روی ماهش را،همین سرباز مانده از سپاهش را،رقیه ظاهراً اینجا ز بابا آب میخواهد،ولی دراصل آغوشپدر را بوسه را یعنی قرار و تاب میخواد،پس از اینها پدر هم رفت،سه ساعت بعد سر همرفت،سپس پیراهن و انگشتر و انگشت و خلخال و زیور ،خیمه ،گهواره ،دست قمر هم رفت.
حسین....بافاطمه بگو..حسین......
رسیدهروضه حالا در بیابان،موقعی كه گوشواره هست بر گوش رقیه جان،هنوز انگار آویزان،نگوراوی چه میخواهی بگویی؟! از بیابان و مغیلان و سه ساله دختری در دشت سر گردان،شكسته خار در پا،كودكی بی گوشواره، در بیابان تشنه،بی یاور،خدا این اوج نامردی استبزن سیلی به خود ای گریه كن،امشب بزن، این بهترین ابراز هم دردی است.
نگفتی من دل دارم رفتی
نگفتیدختر داری رفتی
بدوناینكه بار غم را
ازرو دلم برداری رفتی
حالامن بدون تو كجا برم
حالامن بدون تو چكار كنم
اونقدرگریه میكنم كه نیمه شب
ازخواب ناز سرت رو بیدار كنم
هایهای های دلم بابا
هایهای های سرم بابا
ازبس زدنم كمرم بابا
حسین...بروكربلا اینجا نباش،حسین........... یه حسینی كه كربلات و بگیری.....حسین.....اوناییكه التماس دعا گفتند رو مد نظر داشته باش،مریض ها،ریشه كنی دشمنانشیعه،حسین...........
از تو صحرا با صدای زنگ اُشترا به پا خواست
همگی بیایید سوار شید كاروون راهی صحراست
میون لشكر اعدا دیگه زینب تك و تنها
سوار ناقه ها كرده همه بچه های زهرا
ببینید از روی ناقه همه ی چشم ها به زینب
حالا همه سوارند از اون بالا دارند نگاهمیكنند،این عمه یه روزی سوار ناقه شده،نمیدونی چه جوری سوار شد،چه شوكتی،بنی هاشم ،جوانهابازو به بازوی هم دادن،نیمه ی شب یه دیوار درست كردند،یه وقت سایه ی عمه مون روكسی نبینه،عباس اومد زانو گرفت،علی اكبر اومد محمل گرفت،خود حسین علیه السلام زیربغلای بی بی رو گرفت،حالا اهلبیت دارند از بالای ناقه ها نگاه میكنند،عمه تنهامونده پایین،چه جوری میخواد سوارشه؟
ببینید از روی ناقه همه ی چشم ها به زینب
چه جوری میخواد سوار شه رحم كن خدا به زینب
روی گونه اشك نم نم رو به گودال میگه با غم
پاشو از جا غیرت الله خواهرات بین نامحرم
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَعَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
دارم میرم داداش
اَلسَّلامُعَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِوَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
دل اهلبیت شور میزنه،بالاخره زینب چهمیكنه؟لشكر ایستادند،یه وقت دیدند عوض اینكه زینب به سمت ناقه ها بیاد، دوید سمتگودال،داداش چه خاكی به سرم بریزم،خودش رو اندخت رو بدن برادر،وای،لباهارو گذاشتبر اون رگ های بریده، حسین......
رفتم از كوی تو و پیش تو جامانده دلم
پیش تو مانده و از سینه جدا مانده دلم
گفتم اسباب سفر جمع كنم با دقت
زینب جان مگه چیزی مونده بود جمع كنی؟هر كی یهچیزی زده زیر بغلش داره از یك جایی فرار میكنه،تو كوفه وقتی زن خولی نصف شب ازخواب بلند شد دید خونه اش نورانیه،اومد توی مَدبَخ سر ابی عبدالله رو پیدا كرددیوونه شد سر ابی عبدالله و بغل كرد ،دوید تو خیابون و كوچه،هی داد میزدمیگفت:مردم شوهرم برام سر بریده آورده،یه مرتبه دید از هرخونه ای یه نفر بیروناومد یكی یه پیراهن خون آلود دستش گرفته،یكی یه جفت گوشواره دستش گرفته،زنهای كوفهداد میزنند،چرا این سوغاتی ها اینقدر خون آلوده؟از همه جانسوزتر یه وقت دیدن یهخانمی دوید،یه گهواره چوبی زیر بغلشه
گفتم اسباب سفر جمع كنم با دقت
راه افتادم و ای وای كه جا مانده دلم
میخوام آتیشت بزن،حاضری یانه؟
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
خداحافظ ای برادر زینب
همه رفتند و شدم تك و تنها
خدا را چه سازم در این دل صحرا
خداحافظ ای برادر زینب
ببین دشمن
غیرت الله بلند شو،بلند شو
ببین دشمن حرمت تو شكسته
خیمه هات رو بردن حسین..،خوابیدی؟
ببین دشمن حرمت تو شكسته
ببین دست خواهر تو ببسته
چون چاره نیست میروم و میگذارمت
ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
خداحافظ ای برادر زینب
داداش
دلمبا غربت آشنا شد
شكستم و قدم دوتا شد
ابروی پیوسته ات جدا شد
قربون ابروهای پیوسته ات برم
داداشی
افتادی از رو مركب،داغ تو تا كمر رفت
امام سجاد علیه السلام می فرمایند:اینقده تیرزدند عموم مثل خارپشت شده بود.خوب این تیرها تو بدن بوده موقعی كه خورده زمین
افتادی از رو مركب،داغ تو تا كمر رفت
میغلتی روی خاك و،تیرها همه تا پر رفت
وای داداشم
از جلو خیمه دیدم،قطع الیدین شدی تو
رو دست نیزه دارها،بالا پایین شدی تو
من و شما بعد هزار و اندی سال اومدیم،یه چیزیداریم میشنویم ،این حال شماست،بچه ها همه جلو خیمه ها صف كشیده بودند،عمو كی میادآب بیاره،یه وقت دیدن یه بدن رو نیزه ها،امان از دل سكینه،حسین.........
پاشو
نصیبمن غم شده عباس
یه دنیا ماتم شده عباس
چقدر تنت كم شده عباس
نه از من و نه از تو،چیزی نمونده جونم
چه جوری برم به خیمه،نه میشه نه میتونم
می خوای بدونی عباس،چی كمرم رو خم كرد
یه جور زدن نمیشه،دیگه تنت رو جمع كرد
داداش
اهل حرم از پا نشستن
شكستی و همه شكستن
گره معجرها رو بستن
داداش
تا از رو دوش تو علم افتاد
ترس توی قلب دخترم افتاد
حرمله جانب حرم افتاد
بلند شو،ببین داره چه چپ چپ نگاه میكنه
پاشو كه چشم براهه
مشك تو سكینه
پاشو ببر برادر
دخترم و مدینه
پاشو كه این جا چشم
بی حیا بی شماره
بلند نمیشی؟
برم بگم رقیه،گوشواره اش رو درآره
چشمامو بستم،آروم شكستم
هرچی نشتم،بابا نیومد
منم بهارش،دار و ندارش
سر قرارش،چرا نیومد؟
بابایی
چی میشه،یه دفعه،بذاری
موهات و توی دست بگیرم
از لبات،بابا جون،اومدم
كه بوسه هامو پس بگیرم
یه جوری،ببوسش، گونم و
كه جای بوسه هات بمونه
برا چی عزیز دلم؟آخه هی بچه هاشون رو بغلكردن،اومدن جلوی خرابه،یه جوری میبوسیدن بچه هاشون رو
یه جوری،ببوسش، گونم و
كه جای بوسه هات بمونه
یه جوری، كه بگن،شامیا
بابای تو چه مهربونه
بابای خوب من،بابای خوب من
عمه نشته،خسته ی خسته
دوباره بسته،زخم پاهامو
اینها همینن،لبریز كینن
می خوام نبینن،زخم گوشامو
یه حكایتی توش هست،بابایی نمی خوام اینهادوباره گوش های من رو ببینند
حرف گوشواره های منه، همین جوری هیچی نگفته
وای اگه گوشمو ببینند،بهانه دستشون میوفته
دیگه میخوان چیكار كنند؟
آخه گوشمو تا میبینند،میگن مگه عمو نداشتی
هی نیش زبون میزنند،هی میگن كجا بود اون عموییكه،این همه پُزش رو میدادی؟
آخه گوشمو تا میبینند،میگن مگه عمو نداشتی
هی میخندند،داد میزنند،گوشواره ات رو كجاگذاشتی
بابا میخوام یه خاطره برات بگم
دست تو موهام كرد،شدم پر از درد
وقتی كه نامرد،دستش رو برداشت
نداد اَمونم،مثل كمونم
بس كه رو گونه ام،سیلی اثر داشت
بعد اون روزی كه،نبودی،به جای تو با عمه موندم
بند اومد زبونم، همه جا، منظورم و با دسترسوندم
بابا تیر میكشه، هنوزم با حرف گوشواره گوشم
تو كه پاره تنی،بنگر،به من كه پاره پاره گوشم
بابای خوب من،بابای خوب من
ملعون رو اسب نشسته،راوی میگه،سه ساله تویمحمل،هی گریه میكرد،بابامو میخوام،بابام كجاست،من باباییم رو میخوام،بی ادب ،بیتربیت،صدا زد دختر ساكت شو،چقدر گریه میكنی،حوصله ام رو سر بردی،بس كن،صدای نالهنازدانه بلند تر شد،بی حیا عصبانی شد،اومد دست كرد توی محمل،سه ساله رو از بالایمحمل،پرت كرد پایین،ظاهراً شبانه این اتفاق افتاد،كسی خبر دار نشده،كاروان رفت،سهساله موند توی بیابون،یه وقت بهوش اومد،هر طرف رو نگاه میكنه،صحراست،شروع كردلرزیدن،از اون طرف راوی میگه،یه مرتبه دیدیم نیزه داری كه،سر امام حسین علیهالسلام بر آن نیزه بود،اومد، گفت:امیر،نیزه تو خاك فرو رفته،هر كاری میكنیم نیزهبیرون نمیآد،چه كنیم؟چه خبره؟یكی صدا زد،حتماً یكی از بچه ها گم شده،بابا دلش پهلودختر مونده،خبر رسید به گوش زینب،از بالامحمل خودش رو انداخت پایین،سراسیمه توی این بیابون،هی صدا میزنه عزیز برادرم،رقیهجانم،یه مرتبه، رسید دید یه خانمی نشسته،سر سه ساله رو دامنش،داره نوازششمیكنه،عزیز دل مادر نترس،خانم جان شما كی هستید،زینب جان، حق داری مادرت رونشناسی، منم...یازهرا
موقعی که حضرت موسی(ع) می خواست برای مدتی امت را تنها بگذارد و با خدای خودشخلوت کند و به عبادت بپردازد امت را به برادرش هامون سپرد . در نبود موسی (ع) مردمگوساله پرست شدند .حضرت هارون هم هر چه می گفت در آنها اثری نمی کرد . حضرت موسی(ع) که برگشت واوضاع مردم را دید بسیار ناراحت شد و حضرت هارون را مواخذه کرد .هارون در جواب گفت : ( این ام القوم استضعفونی و کادوایقتلوننی ) ای پسر مادرم !این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا به قتلبرسانند . در غربت امیرالمومنین (ع) همین بس که آن هنگامی که مردم به خانهامیرالمومنین (ع) هجوم آوردند و در خانه را آتش زدند سیلی و تازیانه و غلاف شمشیرنثار حضرت زهرا (س) کردند ؛ گریبان امیرالمومنین (ع) را گرفتند و به زور او را بهسمت مسجد کشاندند ؛ حضرت علی (ع) رو به قبرستان رسول خدا (ص) کرد و جواب هارون بهموسی (ع) را گفت :( ابن ام ان القوم استضعفونی و کادوایقتلوننی ) ای پسر مادرم (یا رسول الله (ص) ) این قوم مرا ضعیف کردند ونزدیک بود مرا به قتل برسانند .......
زد به جان آتش مرا افسردنت
با جسارت سوی مسجد بردنت
دیدمت تنها میان دشمنان
با سلیمان کینه ی اهریمنان
دیدم آنجا بازی تقدیر را
روبهی بسته است دست شیر را
گفتم ای حق نمک نشناخته
دین علم کرده به قرآن تاخته
ای تو قلب قبله خون کرده چرا
سوی مسجد می کشانی قبله را
هر که باشد اهل قبله گو بیا
قبله اینست و منم قبله نما
آن که آمد از درون قبله اوست
تا بداند اوست مغز و کعبه پوست
قبله بهر قبله باشد روی او
کعبه قامت بسته بر ابروی او
اختیار از اوست گرچه جبر بست
تو نبستی دست او را صبر بست
او به روی دوش احمد پا زده است
تیشه او بر ریشه ی بتها زده است
نیست سرپیچی از او ؛درحد شمس
شاهد من ماجرای رد شمس
این که بستی دست او را حیدر است
فاتح بدر و حنین و خیبر است
دست هایی را که صدها بت شکست
کس نمی بندد به غیر از بت پرست
او کلید فتح در مشت داشت
او زره در جنگها بی پشت داشت
ذوالفقار خون اگر بیرون کشد
مرگتان از خون مگر بیرون کشد
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
حضرت زهرا (س) بین درو دیوار قرار گرفت و محسن شش ماهه اش سقط شد . این یک ششماهه بود که اینطور شهید شد .من یک شش ماهه دیگری را هم سراغ دارم که اسم او هممحسن بود (محسن بن الحسین ).کاروان اسرای اهل بیت به سمت شام در حرکت بودند . یکیاز همسران امام حسین (ع) بچه ای در رحم داشت که او را محسن نامیده بودند . آنقدردر طول مسیر این خاندان را اذیت کردند ؛ آزار روحی دادند ؛از این شهر به آن شهر درمنظر نامحرمان عبور دادندکه این خانم در یکی از منازل به نام (مشهد السقط) (بر اثرشدت ناراحتی و سختی و مشکلات راه ) بچه اش را سقط کرد .
ز کوفه تا به شام محنت کشیدم
به جز زخم زبان چیزی ندیدم
به پشت بامها با سنگ و خاشاک
زدند بر فرق مما آن قوم ناپاک
نمودند شهر شام آذین هرجا
دم دروازه ماندیم روز و شب ها
ز بس مار ا شماتت ها نمودند
از این کوچه به آن بازار بردند
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
امام حسین (ع) همراه امیرالمومنین (ع) دور از چشم مردم کنار قبر مادرش می آمدودستان کوچکش را به سینه ادب می گذاشت و می فرمود : ( السلام علیک یا اماه ) سلاممادر .....قبر مادر را زیارت می کرد اما نمی دانم این چرخ زمانه چطور گشت که حضرتزهرا (س) باید جواب این ملاقات و زیارت را درون تنور خولی پس بدهد . درون تنور رانگاه کرد . دید سر خونین و خاک آلود به خاکستر های تنور آغشته شده است .......
ای شه غرقه به خون ؛ من به فدای سرتو
جان مادر به فدای تو و چشم تر تو
جای مهمان نشنیدست کسی کنج تنور
مطبخ خولی دون گشته چرا بستر تو
از پی دیدنت ای شه ز گلستان بهشت
تا تنور آمده با آه و فغان مادر تو
آخر ای خسرو مظلوم گناه تو چه بود
که لب تشنه بریدند سر از پیکر تو
سرت اینجا و تن پاک تو در کرب و بلا
به سرت گریه کنم یا به تن اطهر تو
ایشه تشنه چرا بی کس و تنها شده ای
گو چه شد قاسم ناشاد و علی اکبر تو ؟
گیسوانی که زدم شانه به صد ناز و نیاز
غرق خون کرد چرا قاتل بد اختر تو
من از بهر تو اینگونه پریشان شده ام
وای بر حال دل خواهر غم پرور تو
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
فرات یکی از چهار نهری است که مهریه حضرت زهرا (س) قرار گرفت . امام باقر (ع)فرمود : ( جعلت لها فی الارض اربعه انهار : فرات ونیل مصرو نهروان و نهر البلخ ) یعنی چهار نهر فرات ؛ نیل ؛ نهروان و بلخ ؛ در رویزمین برای حضرت زهرا (س) قرار داده شد اما در کربلا از آبی که مهریه ی مادر امامحسین (ع) بود ؛ ممانعت کردند .
لب تشنه هیچ کس سر مرغی نمی برد
گیرم حسین محرم سر خدا نبود
آبی که کرده بود علی مهر فاطمه
خاکم به سر مگر به حسینش روا نبود
از بهر جسم دو صد پاره ی حسین
ای دل مگر کفن به جز از بوریا نبود
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
بلال شنید که حضرت فاطمه (س)فرموده است : (انی اشتهی ان اسمع صوت موذن ابیبالاذن ) دلم برای اذان گفتن بلال تنگ شده است .میل دارم صدای اذان بلال را بشنوم. بلال با اینکه بعد رسول الله (ص) و خلافت ابوبکر عهد کرده بود دیگر اذان نگوید ؛به خاطر حضرت زهرا (س) رفت به سمت ماذنه و شروع کرد به اذان گفتن تا صدای اذانبلال بلند شد ،حضرت زهرا هم جان تازه ای گرفت . بلند شد و جانماز رسول الله (ص) راپهن کرد . رو به قبله نشست . بابا جان کجایی؟ بلال آمده است. موذنت آمده است .بلال تا گفت : ( اشهد ان محمدا رسول الله ) فاطمه (س) نقش زمین شد .
عرض می کنم بی بی جان ! شما نام رسول الله (ص) پدرتان را شنیدید از حال رفتید. قربان آن عزیزانی که سر بابای خود را گاهی بالای نیزه مشاهده کردند و گاهی او رادر صندوقچه دیدند . گاهی او را آویزان بر سر دروازه ی شام به نظاره نشستند و گهیاو را در طشت طلا زیر ضربات چوب خیزران دیدند .
چوب مزن پیش نگاه همه
بر لب و دندان گل فاطمه
پاک کن از چهره ی گل خاک را
ضربه مزن این رخ صد چاک را
خاک فنا گیرو تو برسر بریز
جام شرابت سوی دیگر بریز
کینه مکن باسر نیزه نشین
پیکر او مانده به روی زمین
این سر پر خون که به طشت زر است
راس جگر گوشه پیغمبر است
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
شهادت رسول خدا (ص) بیش از همه برای فاطمه (س) سخت و دشوار بود . امام علی (ع)پس از غسل و کفن و دفن پیامبر (ص) وارد خانه شد . دید حضرت زهرا (س) از اشک و آه وناله لحظه به لحظه غش می کند و به حال می آید . هر گاه چشم باز می کند نگاهی بهحسن و حسین (ع) میکند و می گوید : کجاست جد بزرگوارتان که شما را عزیز می داشت ؟کجاست آن پدری که برروی دوشش جای داشتید ؟ کجاست آن نیای ارجمند که نمی گذاشت رویزمین راه بروید ؟ ای خدا !دیگر در این خانه باز نمی شود . دیگر پدر را از این درنمی بینیم .
از غم های گرانباری که قلب زهرا (س) را گرفته بود جز خدای عزوجل کسی آگاه نبود؛ بدین جهت خداوند فرشته ای را مونس حضرت زهرا (س) قرار داد که تسلی بخش غم های اوو هم صحبتی در تنهایی او باشد . عرض می کنم : بی بی جان !بعد رسول الله (ص) غریب ومظلوم شدید . دیگر زندگی با این امت نامرد برایتان سخت شده بود ؛ اما فرشته هامامور بودند ؛ مونس تنهایی شما باشند شما با فرشتگان هم صحبت و هم کلام می شدید .با آنها درد دل می کردید و اندکی تسلی می یافتید ؛ اما جان ها به قربان عمه ساداتبی بی زینب (س) !بعد امام حسین (ع) باید با شمر و ابن زیاد و یزید و عمر سعد همکلام باشد ......
در این سفر شدی آزرده گر ز محنت و آه
زیادتر تو ندیدی زمن مشقت و آه
نمک بس است همین بر جراحت دل من
که قاتل تو بود روز و شب مقابل من
شاعر:جودی
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
در زمان رسول خدا (ص) مردم با پیامبر (ص) کاری یا سوالی داشتند ؛سرزده و بدوناجازه وارد خانه ی پیامبر (ص) می شدند . آیه نازل شد ( یا ایها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم ) ای کسانی که ایمان آورده اید تا اجازه نگرفتهاید ؛ وارد خانه ی پیامبر نشوید . عرض می کنم مگر این قوم قرآن نخوانده بودند ؟مگر این آیه را نشنیده بودند ؟ به خانه ای که جبرئیل و عزرائیل و فرشتگان ؛ اجازهی ورود می گرفتند ؛ هجوم آوردند در خانه را آتش زدند ؛ صاحب خانه را سیلی زدند؛تازیانه زدند .....
حرامیان که به خود ننگ جاودانه زدید
بدون اذن علی را قدم به خانه زدید ؟
کبوتری که هنوز آشیانه اش می سوخت
چه کرده بود که او را در آشیانه زدید ؟
چرا به کشتن زهرا هجوم آوردید
چرا به مادر سادات تازیانه زدید ؟
درون خانه او ریختید برسر او
به دست و پهلو و کتف و شانه زدید ؟
گناه محسن زهرا در آن میان چه بود
چه شد که ضربه بر آن طفل نازدانه زدید ؟
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
در فتح مکه شخصی به نام (هبار بن اسود ) زینب ؛ دختر رسول خدا (ص) را که محملشتر بود ؛ با نیزه ترساند و همین باعث شد که فرزندی كه در رحمش بود ،سقط شود .پیامبر (ص) برای خون هبار بن اسود احترامی قائل نشد (یعنی کشتن هبار را جایزدانست). یا رسول الله !اگر چنین است ؛ پس حکم کسانی که به خانه ی دخترت ؛ حضرتزهرا (س) هجوم آوردند ؛ سیلی و تازیانه زدند ؛ مادر و فرزند هر 2 را شهید کردندچیست ؟ای رسول خدا ! نبودی ببینی به جای حکم قصاص چگونه از قاتلان دخترت تقدیر وتشکر می کردند . حضرت عباس (ع) ازامیرالمومنین (ع) پرسید ؛ چرا عمر از قنفذ مالیات نگرفت ؛ همان گونه که از دیگرانمی گرفت ؟ حضرت علی (ع) به اطراف خود نگاه کرد و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد وفرمود : ( برای این که از ضربتی که قنفذ با تازیانه به فاطمه (س) زده بود تشکرکند. فاطمه (س) وقتی که از دنیا رفت ؛ اثر آن تازیانه مثل بازوبند در بازویش ماندهبود.
عمر به خاطر این چنین از قنفذ ؛ تفقد کرد . من نمی دانم چگونه توانستند ؛ ازشمر ذی الجوشن تشکر کنند. فاطمه (س) وقتی از دنیا رفت ،اثر آن تازیانه مثل بازوبنددر بازویش مانده بود .
عمر به خاطر این ضربه این چنین از قنفذ ، تفقد کرد . من نمی دانم چگونهتوانستند از شمر ذی الجوشن تشکر کنند ؛ آن زمانی که روی بدن مطهر نشسته و خنجرکشیده بود .......
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
مصیبت مدینه از بعضی جهات از کربلا هم سخت تر است ؛ چون شمر در کربلا حمله کردو نیزه ی خود را به خیمه ی امام حسین (ع) کوبید و فریاد زد : آتش بیاورید تا اینخیمه را با اهلش آتش بزنم . بانوان حرم صیحه زدند و از خیمه بیرون آمدند . 2تن ازلشکریان ابن زیاد ؛ شمر را در این کار مذمت کردند و گفتند : آیا مامور قتل کودکانو زنان شده ای ؟
آیا امیر تو ؛ از کشتن مردان خشنود نمی شود !شمر با شنیدن این سخنان حیا کرد واز سوزاندن زنان و کودکان که در خیمه بودند ؛ منصرف گردید . این جا شمر با این کهفرد ی احمق و تهی مغز بود و حیا نمی کرد ؛ در این مورد تحت تاثیرسخنان آن 2حیا کرد؛ ولی آنکسی که کنار در خانه علی (ع) آمد از سخنان بقیه حیا نکرد ؛ دستور داد هیزمآوردند ؛ در را آتش زدند ؛ به درون خانه حمله ور شدند ؛ با تازیانه و غلاف شمشیر........صاحب خانه را مجروح سا ختند ......
حبل کین بر گردن حبل المتین افتادهاست
لرزه بر عرش برین و رکن دین افتاده است
کاش از مهدی بپرسم کی امام منتقم !
مادرت زهرا چرا روی زمین افتاده است !
آتش کین میخ در را چون گل آتش نمود
روی سینه جای میخ آتشین افتاده است !؟
از سر شب تا سحر با دیده ی گریان ؛علی
روی قبر فاطمه زار و حزین افتاده است
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
هر وقت بابا به خانه حضرت زهرا (س) می آمد ؛ دختر می دوید و دست بابا را میبوسید . پدر هم سینه زهرا را می بویید و بر دستان زهرا (س) بوسه می زد . یا رسولالله !امشب دیگر حضرت زهرا (س) قصد ملاقات شما را کرده اند .شب شهادت بی بی دوعالم است . دوباره همدیگر را ملاقات می کنید ؛ اما ای رسول خدا (ص) ! اگر امشبدیدی دختر جوانت قد کمان و خمیده شده است ، تعجب نکن . این همان دختر جوان توست ؛اگر دیدی دست به دیوار میگیرد و راه می رود تعجب نکن. این همان فاطمه است . آقاجان!اگر امشب خواستی مثل دفعات قبل دست دخترت را ببوسی ؛ آهسته تر ببوس آخر این دستآزرده است این دست حتی برای قنوت نماز هم به سختی بلند می شود .....
دخترم ! خوش آمدی جای تو در دنیا نبود
بی وجود تو صفا در گلشن عقبی نبود
جان بابا بارها مرگ از خدا کردم طلب
بی تو جز خون جگر در دیده ی زهرا نبود
دخترم آن شب که من دست علی دادم تورا
جای پنج انگشت سیلی در رخت پیدا نبود
جان بابا ! نقش این سیلی گواهی می دهد
هیچ کس مثل من و مثل علی تنها نبود
دخترم روزی که ماه رخت سیلی زدند
هر چه می پرسم بگو آیا علی آنجا نبود
جان بابا ! بود اما دستهایش بسته بود
چاره ای جز صبر بین دشمنان او نبود
دخترم آیا حسینم دید مادر را زدند
شاهد این صحنه آیا بود زینب یا نبود ؟
جان بابا !لرزه بر اندامشان افتاده بود
ذکرشان جز یا رسول الله و یا اماه نبود
دخترم !با آن همه احسان که دید امت ز من
بوسه ی گل میخ در اجر ذوی القربی نبود
جان بابا !خانه پرگردید از دشمن ولی
هیچ کس جز فضه و دیوار و در با ما نبود
دخترم !چون سینه ی مجروح تو آسیب دید
درد آن جز در درون سینه ی بابا نبود
شاعر:میثم
منبع:كتابگریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات:صبح امید
یکی از پسران رسول خدا (ص) به نام قاسم، در چهار سالگی از دنیا رفت . حضرت در مراسم تشییع پیکر فرزندش (با دلی سوخته و چشمانی اشکبار )به یکی از کوههای مکه نگاه کرد و گفت: ای کوه ،اگر این مصیبت بر تو وارد میشد تو را ویران میکرد و از هم میپاشاند. از این مصیبت بیش از یک ماه نگذشته بود که پسر دیگرآن حضرت به نام عبدالله در گذشت .پیامبر (ص) در مرگ او هم بسیار سوخت و بسیار گریه کرد.
اینجا فرزند پیامبر (ص) به مرگ طبیعی از دنیا رفت و با احترام کفن و دفن شد و با احترام تشییع شد ؛با این حال پیامبر (ص) اینطور منقلب شد و گریست و فرمود :اگر این مصیبت بر کوه وارد میشد کوه از هم میپاشید؛پس چه میکرد اگر میبود کربلا ؟آن هنگامی که امام حسین (ع) را محاصره کرده بودند و هر کسی ضربه ای میزد.......همان هنگام که حضرت زینب(ع)
قریش رسول خدارا مذمم ؛ یعنی نکوهیده(در مقابل محمد به معنای ستوده) مینامیدند. و او را دشنام میدادند .سخت ترین روزی که از سوی قریش بر رسول خدا گذشت ، روزی بود که حضرت از منزل بیرون آمد . هرکه او را دید اعم از برده و آزاد ،تکذیبش کرد و آذار و اذیتش نمود . رسول خدا در همین حال به منزل باز گشت و از شدت اندوه و غم ، جامه ای به خود پیچید؛اما خداوند این آیه را بر او نازل کرد "یا ایها المدثر قم فانذر" ای جامه به خود پیچیده به پا خیز و انذار کن.
عرض من این است :بعد از رسول خدا (ص)هم ، همان ها دو باره میدان یافتند.آنجا به پیامبر (ص) دشنام میدادند و اینجا به امام معصوم امام حسن اشاره میکردند و میگفتند:"یا مذل المومنین"؛ای ذلیل کننده مسلمان ها !...آنجا به رسول خدا توهین میکردند و اینجا روی منبر رسول خدا ،در مقابل امام حسن (ع)به پدرش امیرالمومنین (ع) دشنام میدادند.
روز جنگ احد ،روز سختی بود .روز گرفتاری و امتحان بود. در اثر غفلت عده ای دشمن به میان لشکر مسلمانان زد وآنها را متلاشی کرد. خداوند عده ای را به شهادت گرامی داشت تا اینکه دشمن به رسول خدا دسترسی پیدا کرد و انقدر سنگ به حضرت زدندتا به پهلو افتاد.دندان رباعی اش شکست و صورت و لب مبارکش مجروح شد ؛به حدی که خون از صورتش جاری شد.حضرت به خون ها دست میکشید و میفرمود:چگونه رستگار خواهد شد ،قومی که صورت پیامبرش را با خون رنگین کند؛در حالی که او آنان را به سوی پروردگارشان دعوت میکند؟
سختی این روز در همین جا تمام نشد . این سنگ زدنها تا کربلا و شام هم ادامه یافت. امام حسین (ع) خسته شده بود . تشنه بود و لبانش از خشکی ترک خورده بود. نیزه را به زمین زد تا لحظه ای استراحت کند. در این هنگام سنگی بر پیشانی مبارکش فرود آمد. خون صورت مبارکش را فرا گرفت . وجه الله غرق خون شد .پیراهن عربی اش را بالا زد تا خونها را از چهره اش پاک کند ؛اما امان از تیرها ی زهر آگین و سه شعبه ی حرمله یک وقت ناله ی امام حسین (ع) بلند شد:"بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله".
اواخر عمر شریف پیامبر(ص) بود.رسول خدا در پایان خطبه ای فرمود:ای گروه مسلمان!من شما را به خدای متعال و به حق خودم بر شما سوگند میدهم که هر کس حقی بر گردن من دارد،بلند شود و از من طلب کند.کسی بلند نشد .برای مرتبه ی دوم و سوم سوگندشان داد. پیرمردی "عکاشه "بلند شد وجمعیت را شکافت و جلو رفت تا مقابل رسول خدا قرار گرفت.گفت :پدر و مادرم فدای تو باد !در یکی از غزوات با شما بودم .بر میگشتیم که شتر من به شتر شما نزدیک شد. من نزدیک شما آمدم تا پای شما را ببوسم. تازیانه شما فرود آمد و به شکم من اصابت کرد.نمیدانم از روی عمد یا اینکه می خواستید شتر را برانید. رسول خدا فرمود: ای بلال به منزل فاطمه (ع) برو و چوب ممشوق را بیاور .بلال در حالی که دست روی سر گذاشته بود و فریاد میزد:این رسول خداست که خود را مورد قصاص قرارداده است،در منزل فاطمه (ع) را زد و گفت :ای دختر رسول خدا !چوب ممشوق را بدهید. حضرت فاطمه (ع) فرمود :ای بلال پدرم این چوب را برای چه میخواهد ؟امروز که نه روز حج است و نه روز جنگ! بلال جریان قصاص را گفت.فاطمه (ع)فرمود:ای بلال پس به حسن و حسین (ع)بگو مقابل او بایستند تا انها را قصاص کنند و نگذارند رسول خدا را قصاص کنند .علی (ع) بلند شد و فرمود ای عکاشه !این پشت و شکم من .بیا و با دست خود مرا قصاص کن وصد ضربه به من بزن .سپس حسن وحسین(ع) بلند شدند و فرمودند:ای عکاشه مگر نمیدانی ما نوه ی رسول خدا (ص) هستیم؟پس قصاص ما همانند قصاص از رسول خدا ست.عکاشه قبول نکرد .رسول خدا فرمود: "ای عکاشه اگر می خواهی قصاص کن"گفت :وقتی مرا زدید شکمم برهنه بود .رسول خدا (ص) شکم خود را برهنه کرد .فریاد گریه جمعیت بلند شد .با ناباوری میگفتند:آیا عکاشه پیامبر را میزند؟جلو آمد. وقتی چشمش به سفیدی شکم رسول خدا افتاد بی اختیار به سوی او دوید و شکم آن حضرت را بوسیدو گفت : پدر و مادرم فدای تو باد !چه کسی طاقت قصاص کردن شما را دارد؟....
اینجا عکاشه به جای ضربه ی چوب ،پیامبر (ص) را بوسید ؛اما یزید -لعنه الله علیه-به زعم خود میخواهد به عوض بدر و احد و خندق سر بریده ی امام حسین را قصاص کند.به جای چوب ممشوق چوب خیزران را برداشت و به جای بوسه بر لبان قاری قرآن ، همچنان به لب و دندان او میزد و جسارت میکرد . هنگام قصاص پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) بلند شدند و فرمودند:( مگر نمیدانی که ما نوه ی پیامبر هستیم ؟قصاص ما مثل قصاص رسول خداست .)این جا همین کلام زبان حال دختر امام حسین است :نزن یزید ! به جای او مرا بزن .مگر نمیدانی که من دختر امام حسینم ؟قصاص من مثل قصاص از امام حسین است. مرا به جای او بزن ....